پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان: ايرج اسکندري يکي از نقاشان و مجسمهسازان ايراني است که همواره در آثارش به فرهنگ و نمادهاي ايراني توجه داشته است. براي او وطن با سروهاي بلندقامتي که در کاشمر ميرويند، تداعي ميشود؛ سروهايي که به شکلهاي متنوع و متعدد در آثار او تجلي پيدا کردهاند. اسکندري از جمله نقاشان انقلابي به شمار ميرود که حتي پيش از وقوع انقلاب اسلامي آثار انقلابي خلق کرده و پس از پيروزي انقلاب و وقوع جنگ تحميلي نيز نقاشيهاي متعددي پيرامون اين موضوع چه روي بوم و چه روي ديوارهاي شهرهاي ايران کشيده است و طراحي نماد ميدان انقلاب را نيز برعهده داشته است، با اين حال او همچنان معتقد است که براي وطنش آن کاري را که ميخواسته، انجام نداده است.
چه تصوري از وطن در دوران کودکي داشتيد؟
در دوران کودکي زياد با اين واژه سروکار نداشتم؛ الان که به کودکيام نگاه ميکنم، وطن براي من کوچهباغهاي محلهاي بوده که در آن بزرگ شدهام، محدوده جغرافيايي که در آن کودکي کردهام و باغهاي انگور کاشمر که روزهاي دلپذيري را به همراه پدر و مادر و اعضاي خانوادهام در آن سپري کردهام.
حالا چطور؟ نسبت شما با اين مفهوم چيست؟
به نظر من وطن جايي است که به آن احساس تعلق ميکني. من همواره وطن را معادل ميهن ميگيرم و ميهن اشاره به يک محدوده جغرافيايي دارد که حد و مرز، زمان، مکان و هويت خاصي دارد. درواقع ميهن يک صفت است براي وطن، اما وقتي واژه وطن را ميشنويم، براي آن ميتوانيم پسوند و پيشوندهاي متعددي بياوريم. وطن اين ويژگي را دارد که با آن کلمات متعددي خلق کنيم. کساني که در يک وطن زندگي ميکنند، داراي ويژگيهاي خاصي هستند. مردم يک منطقه جغرافيايي از نظر رنگ، قد و هيکل با هم شباهت دارند و وقتي منِ نقاش به کلمه وطن فکر ميکنم، هر وطني برايم معادل رنگي خاص ميشود.
به نوعي واژه وطن ناظر عشق و علاقه به ميهن و مردم است. وقتي اين کلمه با محبت و دوستي عجين ميشود و وطندوستي ساخته ميشود، با خود بار معنايي خاصي را به همراه ميآورد. وطندوستي به نوعي از هويت قومي، فرهنگي و سرزمين مادري دفاع ميکند. درواقع وطندوست کسي است که نسبت به فرهنگ سرزمين خودش احساس تعلق ميکند و به آن تعصب دارد.
آيا وطن در آثار هنري شما نمود پيدا کرده است؟
وقتي به دوران کودکيام فکر ميکنم، همچنان کاجهاي بلند و سر به فلک کشيده کاشمر به يادم ميآيد و اين کاجها و سروها به شکل عجيبي در ذهن من جا خوش کردهاند؛ طوري که متاثر از آن فضا، سالها پيش يک نمايشگاه نقاشي در گالري هما برپا کردم و در ساير آثارم نيز به شکلهاي متنوعي اين کاجها و سروهاي سر به فلک کشيده کاشمر نقش بستهاند.
البته نهتنها من، بلکه ساير افرادي که به نوعي منطقه تاريخي کاشمر را درک کردهاند و دستي در ادبيات و هنر داشتهاند، بياعتنا به کاج و سرو نبودهاند. مثلا بيهقي در «تاريخ بيهقي» از يک سرو کاشمري ياد ميکند و ميگويد اين سرو توسط زرتشت کاشته شده است. اين سرو آنقدر تناور ميشود و ريشههايش پهناور ميشود که به قنات ميرسد و انبوهي از پرندهها روي آن لانه ميسازند. زماني که خليفه بغداد ميخواسته در بغداد کاخي بسازد، با خبر ميشود که سروي در کاشمر وجود دارد که چوب بسيار خوبي دارد. دستور ميدهد که سربازانش آن سرو را ببرند و قطعه قطعه کنند و برايش ببرند. زماني که مردم کاشمر از اين موضوع باخبر ميشوند، قبول نميکنند و مقدار زيادي سکه طلا و نقره جمع ميکنند و براي خليفه بغداد ميفرستند. او قبول نميکند و دستور ميدهد سربازان سرو را تکه تکه کنند و براي او ببرند. درواقع سرو براي مردم آن منطقه نماد آباداني و اتحادشان است. سربازان با زور سرنيزه سرو را قطع ميکنند و زماني که سرو بر زمين ميافتد، ابر سياهي از پرندهها از روي سرو به پرواز درميآيند و جوي خوني بر زمين جاري ميشود. فردوسي نيز اين موضوع را در شاهنامه در ذکر خصوصيات زرتشت بيان کرده است.
سربازان اين سرو را تکه تکه و بار ارابه ميکنند و به دربار خليفه ميبرند. زماني که ارابه به قصر ميرسد، خبر ميدهند که خليفه توسط نگهبان کشته شده است. اين داستان به گونهاي است که معناي وطن و آباداني را با خود به همراه دارد. در باور مردم کاشمر از خون و تخمهاي اين سرو، سروهاي کاشمر سبز و بارور شدهاند و در حال حاضر در جاي جاي کاشمر سرو به چشم ميخورد. قديميترين سرو کاشمر 700 ساله است و سال گذشته يکي از سروهاي روستاي محل تولد من - فدافن تربقان - در ميراث جهاني ثبت شد.
اين سروي که شما از آن بهعنوان نماد سرزمين مادريتان ياد ميکنيد، در باور باستاني و اسلامي ايرانيها به نوعي نماد آزادگي نيز محسوب ميشود.
دقيقا همينطور است. سرو در ايران نماد سربلندي و آزادگي و مليتگرايي و به نوعي نماد وطندوستي و فرهنگ تشيع در ميان ماست. مثلا در دوران معاصر نيز از سرو بهعنوان نماد شهيد استفاده ميکنند. سرو همچنين نمادي از باروري و آباداني است. در برخي از مناطق به دليل بافت فرهنگي و طبيعي، سرو تبديل به نخل شده است و در برخي مناطق در روز عاشورا و عزاي امام حسين نخل ميگردانند. در خود کاشمر نيز مراسم نخلگرداني برگزار ميشود. اين سرو که به نخل تغيير چهره داده است، در کشور پاکستان در مراسم عزاداري امام حسين با آن برخورد ديگري ميکنند. در اين روز هر فردي براساس بضاعت مالياش يک نخل ميسازد و پس از گرداندن اين نخل، آن را خاک ميکنند و با خاکسپاري نخل مراسم عزاداري به پايان ميرسد. در رمان «سووشون» سيمين دانشور نيز به نوعي به اين سرو اشاره شده است. سرو در گذر تاريخ به هر منطقهاي که رفته، رنگوبوي آن ديار را به خود گرفته است.
وطندوستي در آثار شما چگونه متجلي شده است؟
اگر وطندوستي را با ميهندوستي مترادف بگيريم، از جمله خصوصيات وطندوستي دفاع از ارزشها، فرهنگ و قدرت است. من به شکلهاي مختلف پيرامون مقوله جنگ و دفاع از اين مرز و بوم کار کردهام. البته اين بدان معنا نيست که من آدم جنگطلبي بودهام. درواقع با خلق اين آثار از هويت تاريخيمان دفاع کردهايم.
بيشتر آثار تجسمياي که بار سياسي دارند و از هويت و مليت حرف ميزنند، متاثر از ادبيات بودهاند. آثار شما چطور؟
تا سال 1320 که هنوز تفکر مدرن وارد ايران نشده بود، اساسا آثار تجسمي متاثر از ادبيات بودهاند. مثلا نقاشي دوره تيموري ما متاثر از ادبيات بوده است. اما به مرور جنبههاي شخصي در آثار هنري راه پيدا کردند. من نيز متاثر از سنت حاکم بر نقاشي ايراني در آثارم متاثر از ادبيات بودهام و آثار تجسمياي که من پيرامون وطن و دفاع از هويت و وطن خلق کردهام نيز به همين شکل متاثر از ادبيات بوده است.
اولين نقاشياي که من با تاثير از دفاع مقدس خلق کردهام، متاثر از داستان کوراوغلو بود. کوراوغلو (که نام اصلياش روشن بود) فرزند مهتر خان بود. خان چشمهاي پدرش را کور کرد و او به همراه پدرش به کوهستان پناه برد و در آنجا ضمن تربيت دو اسب، خود را براي مبارزه با خان آماده کرد و درنهايت خان را نهتنها براي خونخواهي پدرش، بلکه در حمايت از مردم نابود کرد. کوراوغلو از جنبه غنايي هم داراي اهميت است و قيام او يکي از مهمترين قيامهاي مردمي در مبارزه با استبداد قلمداد ميشود. من نقاشي کوراوغلو را در خرداد 57، زماني که هنوز انقلاب پيروز نشده بود، با تکنيک رنگ روغن روي بوم در ابعاد تقريبي 4 در 2 متر خلق کردهام. در ساير آثارم نيز به نوعي متاثر از ادبيات بودهام. مثلا تعدادي از آثارم را با تاثير از منظومه خسرو و شيرين نظامي خلق کردهام.
اما برخي از آثار نقاشي امروز ايران به نوعي با اينکه مدرن هستند، سنتي نيز محسوب ميشوند. من در آثارم تلاش نکردهام به سنتها پشت کنم و مدرنيسم به مرور در آثار من به وجود آمده است. در دوران پهلوي اين تئوري در ايران قوت گرفت که آثار ايراني بايد در جهان مطرح شوند و هنرمندان ايراني نبايد همانند و همسو با آثار هنرمندان غربي اقدام به خلق اثر هنري کنند و آثاري که توسط هنرمند ايراني خلق ميشوند، بايد رنگوبوي ايراني داشته باشند. فيروز شيروانلو درباره اين موضوع مقالات متعددي در مجله تماشا منتشر کرد که يکي از مهمترين مقالاتش پيرامون اين موضوع با عنوان برخوردي براي دنياي خارج براي بهتر شناختن خودم در شماره 272 اين مجله منتشر شد. مقالات شيروانلو و جنبشهاي هنري چون مکتب سقاخانه کمک کرد هنرمندان ايراني در آثارشان بياعتنا به سنتها و فرهنگ بومي خود نباشند و خود را موظف نبينند متاثر از هنرمندان غربي اقدام به خلق آثاري کنند که هويت ايراني ندارند.
البته در دهه 80 با برپايي نمايشگاه هنر مفهومي در موزه هنرهاي معاصر، موج جديدي براي هويتزدايي از آثار هنرمندان ايراني به وجود آمد. پيشتر در دهه 20 نيز با فرستادن برگزيدگان رشتههاي هنري به اروپا و مدارس هنر جهان اين اتفاق در کشور ما رقم خورد که هنرمندان ما با هنرهاي سنتي خداحافظي کنند و به جاي آن مکتبهاي هنري همچون کوبيسم، ناتوراليسم، اکسپرسيونيسم و... را فرا بگيرند. اگر بررسي کنيم، درمييابيم که در دهه 20 ميلادي موج جديدي براي ترويج مکاتب هنري غربي در بيشتر کشورها رواج پيدا کرد.
شما چقدر متاثر از شيوه آموزش غربي شديد؟
من مدت زيادي در فرانسه نماندم، در آن مدت هم آنقدر براي خودم برنامه درسي منسجمي گذاشته بودم که فقط ميخواستم تکنيکها و شيوه کار را فرا بگيرم. مثلا از صبح تا ظهر در بوزار مشغول تحصيل بودم، ساعت دو الي پنج به کلاس فرانسه ميرفتم و از آنجا به آکادمي مجسمهسازي ميرفتم. يکشنبهها هم از صبح تا عصر به موزه لوور ميرفتم و آنجا طراحي ميکردم. من 9 ماه در بوزار بودم و با اينکه در کنکور بوزار شرکت کردم و قبول شدم، اما چون در ايران انقلاب به پيروزي رسيده بود، احساس مسئوليت کردم و به ايران برگشتم تا به ايران خدمت کنم، چون احساس ميکردم در ايران بيشتر به وجود من نياز دارند.
آيا از بازگشت به ايران و رها کردن درستان ناراحت نيستيد؟
با اينکه پدرم پرداخت تمام هزينههاي من را تقبل کرده بود و بارها به من گفت که بمان، اما من برگشتم. وقتي از منظر عقل به بازگشتم به ايران پس از 35 سال نگاه ميکنم، اشتباه کردم، اما وقتي که از منظر احساس به بازگشتم به ايران نگاه ميکنم، معتقدم که تصميم براي بازگشت به ايران اصلا اشتباه نبوده است. با اينکه سالها طول کشيد تا بتوانم در ايران کارشناسي ارشد و دکترا بگيرم، اما باز هم فکر نميکنم اشتباه کرده باشم. مثلا در آن زمان آقاي حليمي هم فرانسه بود، او ماند و دکترايش را گرفت. اما من برگشتم تا به وطنم خدمت کنم. در آن زمان ايران بستر اتفاقات متعددي بود و من نميتوانستم نسبت به ايران و اتفاقات آن بياعتنا باشم.
پس از بازگشت به ايران چه کرديد؟
پس از بازگشتم به ايران با مدرک کارشناسي در دانشگاه هنرهاي تزييني مشغول به تدريس شدم و در سال 1361 به نيت اينکه به جبهه اعزام ميشوم، به سربازي رفتم. اما پس از دوره آموزشي، با وجود اينکه اصرار داشتم به جبهه بروم، براي انجام کارهاي فرهنگي در ارتش انتخاب شدم. در آن سالها بخشي از فعاليت من معطوف به نقاشي ديواري در تهران بود. پس از پايان سربازي دوباره به دانشگاه بازگشتم.
چه شد که به شمارهنرمندان حوزه هنري پيوستيد؟
پيش از انقلاب سالها موزه هنرهاي معاصر تهران هيچ فعاليتي نداشت و جز براي برگزاري برنامههاي بسيار کوچک موزه تعطيل بود. در سال 1361 مسئوليت گالري شماره 7 موزه هنرهاي معاصر به من سپرده شد. من از بهمن بروجني، محمدحسن شيردل، حبيب درخشاني و علي فرامرزي دعوت کردم تا به اتفاق در آنجا يک کارگاه نقاشي برپا کنيم. بومهاي بزرگي کنار هم گذاشتيم و هر کدام دو تابلوي نقاشي با موضوع دفاع مقدس خلق کرديم. يک روز چليپا براي ديدن نقاشيها به موزه آمد. وقتي کارهاي من را ديد، گفت تو که اعتقادات مذهبي داري و نسبت خاصي هم با ايران و دفاع مقدس داري، بيا و عضو حوزه هنري شو. من به او گفتم ميخواهم به سربازي بروم. او به من گفت اگر عضو حوزه هنري شوي، حاج آقا زم سربازيات را هم درست ميکند که در حوزه خدمت ميکني. من قبول نکردم و به او گفتم پس از بازگشتم از سربازي به حوزه ميآيم. يک روز پس از پايان خدمتم اتفاقي حبيب صادقي، حسين خسروجردي و چليپا را در خيابان انقلاب ديدم. چليپا گفت ما داريم ميرويم حوزه، تو هم بيا و عضو حوزه شو. به اتفاق به حوزه هنري رفتيم و آنجا به عضويت حوزه هنري درآمدم و قرار شد سالانه هفت تابلوي نقاشي به حوزه هنري بدهم. دو ماه بود که در کارگاه حوزه هنري مشغول بودم که يک روز اتفاقي متوجه شدم نقاشاني که در کارگاه کار ميکنند، به زيرپلهاي که نزديک کارگاه بود، ميروند و بعد با پول باز ميگردند. از آنها داستان را جويا شدم و آنجا متوجه شدم بابت نقاشيهايي که سالانه به حوزه تحويل ميدهيم، ماهانه حقوقي بايد دريافت کنيم و همانجا بود که در ازاي سالي هفت تابلوي نقاشي براي من مقررکردند که ماهانه چهارهزار تومان دريافت کنم. اينگونه بود که به استخدام حوزه هنري درآمدم.
يکي از اقداماتي که شما انجام داديد، طراحي مجسمه ميدان انقلاب است؛ مجسمهاي که اما نقدهاي متعددي پيرامون آن وجود دارد. چه شد که سفارش طراحي اين مجسمه به شما سپرده شد؟
پس از انقلاب تعدادي نماد که شبيه لاله بود، با کانال کولر ساخته و در ميدان انقلاب نصب کرده بودند. يک روز به ديدار معاون هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي رفتم و نسبت به حجمي که بهعنوان مجسمه در ميدان انقلاب گذاشتهاند، اعتراض کردم. او وقتي با اعتراض من روبهرو شد، پيشنهاد داد اگر طرحي دارم، ارائه کنم. من يک هفته روي طراحي ميدان انقلاب کار کردم و يک نقش برجسته به طول 100 متر طراحي کردم تا روي ديوار کار شود و بابت اين طراحي 32 هزار تومان دستمزد دريافت کردم. پس از چند روز فراخوان ساخت ماکت اين طرح داده شد و ماکت اين طرح به صورت مارپيچ و حلزوني ساخته شد و چون پيش از انقلاب سفارش ساخت يک مجسمه به فرامرز صديقي داده شده بود و او بابت ساخت آن سفارش 500 هزار تومان دريافت کرده بود، ساخت اين مجسمه در ازاي پولي که پيشتر دريافت کرده بود، به او سپرده شد. با اينکه ساخت اين نقش برجسته به اين شکل موجب رضايت من نبود، اما اعتراضم به جايي نرسيد.
با وجود سالها فعاليت هنري و خدمات آموزشي آيا فکر ميکنيد توانستهايد دينتان را نسبت به وطنتان ادا کنيد؟
زماني که دانشجو بودم، ميخواستم مثل ميکل آنژ شوم و با اين خواسته و انرژي فعاليتم را ادامه دادم. ذهنيت من اين بود که فردي سودمند، نهتنها براي وطنم، بلکه براي کل جامعه انساني باشم. اما در اين راه بخش عمده انرژي من به هدر رفت و شرايط انجام آن ميسر نشد. با اينکه بهزودي خودم را از تدريس در دانشگاه بازنشسته خواهم کرد، اما تازه خود را در ابتداي راه ميدانم و ميخواهم از پتانسيلي که در اختيار دارم، با خلق اثر هنري براي کشورم استفاده کنم.
منبع: «ماهنامه سرآمد»