علم سلطان است
هر کس سر کلاس دکتر آیینهوند نشسته باشد و محضر این دانشمند گرامی را درک کرده باشد و او را در محافل علمی ملاقات کرده باشد و دمی با او همنشین باشد، گواهی میدهد که این تاریخدانِ فاضلِ گرانمایه در زمرهی عالمانی است که به میزان علم و فضل، تقوا و تواضع و بزرگمنشی را نیز در کولهبار خود جمع میآورند و در هیچ موقع و موضعی از ادب و خُلق خوش و نیکمحضری غفلت نمیکنند.
پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان، هر کس سر کلاس دکتر آیینهوند نشسته باشد و محضر این دانشمند گرامی را درک کرده باشد و او را در محافل علمی ملاقات کرده باشد و دمی با او همنشین باشد، گواهی میدهد که این تاریخدانِ فاضلِ گرانمایه در زمرهی عالمانی است که به میزان علم و فضل، تقوا و تواضع و بزرگمنشی را نیز در کولهبار خود جمع میآورند و در هیچ موقع و موضعی از ادب و خُلق خوش و نیکمحضری غفلت نمیکنند.
روزنامهنگاری چون من در مقام و مرتبهای نیست که بخواهد فضیلتهای اخلاقی این نخبهی علوم انسانی را برشمارد. همینقدر بگویم که در علم تاریخ، بهخصوص تاریخ اسلام، کمتر محققی در جهان به مرتبه استاد بزرگوار ما میرسد. اما آنچه با علم و درایت این مرد بزرگ متفق میشود، فروتنی و آرامش و طمأنینهی ستودنی ایشان است که از ایشان چهرهای بیبدیل و بینظیر ساخته است.
دکتر صادق آیینهوند متولد 1330 ه.ش در یکی از روستاهای تویسرکان هستند که تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاه و بعد در اسدآباد همدان گذراندهاند. ایشان دوره آموزش عالی را با ورود به دانشگاه تهران و تحصیل در رشته ادبیات عرب پی میگیرند و در کنار دانشگاه از محضر علمای حوزه نیز بهرهمند میشوند. در ابتدای انقلاب اسلامی بهعنوان رایزن فرهنگی عازم سوریه میشوند و همزمان به تحصیل در مقطع دکتری ادبیات عرب در دانشگاه القدیس یوسف لبنان میپردازند. و پس از بازگشت به وطن، به پژوهش در زمینهی تاریخ اسلام و تدریس سیرهی نبوی و تاریخنگاری در دانشگاههای تهران، تربیت مدرس و الزهرا و قم مشغول میشوند. ایشان در سال 73 بهعنوان استاد نمونه برگزیده میشوند و تا کنون مسئولیتهای پژوهشی و علمی متعددی در وزارت علوم را عهدهدار بودهاند. با روی کار آمدن دولت یازدهم نیز ایشان ریاست پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را برعهده گرفتهاند.
از ایشان تا کنون 125 مقاله و 40 کتاب به زیور طبع آراسته شده است.
از آنجایی که تخصص ایشان پژوهش در علوم انسانی بوده است، اولین سوالی که از ایشان پرسیدم، این بود که چرا باوجود همه پیشینهی افتخارآمیز علمی نمیتوانیم بر مشکلات علمی کشور، بهخصوص اصلاح در نحوهی تلقی از علم، فائق آییم؟
قصهاش طولانی است. این ماجرا در طول تمدن اسلامی هم وجود داشته و فقط منحصر به الان نیست. چیزی است که به روشها و شیوهها برمیگردد؛ در عصر امویان به شکلی، در عصر عباسیان به شکلی، در عصر خوارزمشاهیان و سامانیان و سلجوقیان نیز این اوج و فرود علم بوده. نخبگان، دانشمندان، محققان و فلاسفه، در هر دورهای از زاویهی خاصی به علوم نگریستهاند. بعضی علوم انسانی را در مقابل علوم اسلامی قرار دادند. بعضی اینها را در موازات هم قرار دادند و تنشی ایجاد نکردند. این به نگاهها بازمیگردد. اگر سیاست هم دخالت کند، که خوب دیگر حساستر میشود. منظور اینکه نباید نگاه سیاسی به علم داشت. علم یک چیزی است که اصول و تعریف خودش را دارد و به شیوهی خودش خدمت میکند. شمشیر دولب هم هست که هر جور میشود از آن استفاده کرد. مهم این است که ما چطور نگاه کنیم به علم؟ درگیری ابن تیمیه و ابن جوزیه با علما و فلاسفه مشخص است. درگیری بین ابو سلیمان منطقی سجستانی و دیگران مشخص است. نگاهها خیلی با هم تفاوت دارد. امروز هم به نظرم ادامه همان نگاههاست. مشکل البته خیلی پیچیده است. یک مسئله و مشکل تاریخی است. این در غرب هم هست. در جهان اسلام و غیر جهان اسلام هم وجود دارد. فقط خاص اینجا نیست. داستان طولانی است که اگر بازش کنیم، خیلی باید حرف بزنیم. حرف هم زده شده است. ما هم صحبتهای زیادی کردهایم و الآن هم در اینباره مشغول تحقیق و پژوهشیم.
چیزی که مورد بحث است، شأن علم و عالم بوده است. ما نسبت به تمدن اسلامی به نظرم عقبگرد داشتهایم. در تمدن اسلامی برای علم و عالم احترام زیاد قائل بودهاند.
اگر از دیدگاه اسلامی به علم نگاه کنید، بله٬ علم سلطان است. سلطان یعنی درحقیقت باید بر همه چیز سلطه داشته باشد. هیچ کس بر علم سلطه ندارد. این علم است که بر همه چیز سلطه دارد. علم چیزی است که به پیش میرود و حقیقت را بیان میکند. حالا تقسیمهایی هست که علم الهی چیست، علم غیرالهی چیست، علم نور است و... اینها بحثهای دیگری است، ولی ذات علم سلطان است. سلطان و سلطنت و حاکمیت باید مال اهل علم باشد و خود عالم باید بهعنوان نخبه یا متخصص و اهل فن آخرین حرفها را بزند و حاکمان و دیگران باید از روی علم و بر مبنای علم حرکت کنند. مثلا ابوریحان بیرونی نظری خلاف نظر محمود غزنوی گفت، او را از پنجره انداختند پایین انگشتش شکست. بعد زندانش هم کردند و گفتند دیگر خلاف نظر پادشاهان نباید چیزی بگویید.
این یک گونه است و رفتار دیگری هم پادشاه خوارزمشاه دارد که به احترام ابوریحان بیرونی از اسب پیاده میشود و به استقبال میآید و میگوید: «العلم يَعلوا و لا يُعلي عليه.» هیچچیز بالاتر از علم نیست و همه چیز باید خادم علم باشد. این همان دو نگاه است که عرض کردم. دو پادشاه دو نگاه داشتند. بنابراین میبینیم که در هر عصر حاکمیتها نگاههای مختلف دارند. اگر نگاه سیاسی داشته باشیم، علم یک ابزاری میشود که هر کس میخواهد در اختیار خودش داشته باشد. به علم نمیشود فرمان داد، بلکه علم خودش جلو میرود. علم، علو طلب است. علم، پرنسیپ دارد، چهارچوب دارد، و به دست علماست. اینجور اگر نگاه کنید، خوب علم یک چیز دیگر میشود.
بحث شناسایی علم و عالم هم مطرح است. به نظر در قدیم ساز وکار حسابشدهتر و دقیقتری داشتند تا عالم را از غیرعالم باز شناسند. و غیر از این ما یکجور شادابی و نشاط در حوزههای علم میدیدیم. رخوت کلمه خوبی نیست، اما برای تقریب به ذهن عرض میکنم که انگار الان دچار ضعف و فتور و رخوت شدهایم.
اهل علم هم ممکن است مشکلاتی برایشان پدید بیاید. بحث حاکمیت سیاسی هم هست. در طول تاریخ حاکمیتهای سیاسی به رشد علمی کمک کردهاند که آن علم را به نفع خود میدانستهاند. جالب است که حاکمیتها همیشه نان علم را خوردند و اهل علم کار کردند و حاکمان بهره بردند. مثلا همین سلطان محمود غزنوی وقتی خوارزم را گرفت و آن گوی معلق در هوا را دید، سریع دستور داد آن را تخریب کنند. احتمالا از چنین دانشی ترسید. میتوانست از دانشمندان همراهش بخواهد که راز این مغناطیس را توضیح بدهند٬ اما به بهانه مقابله با جادو زد مکانیزم این گوی مغناطیس را از بین برد. نیاز به دانشمندی داشت که راهنماییاش کند. ولی همین دانشمند را از پنجره میانداخت بیرون و میگفت باید مطابق نظر من صحبت بکنی. منجم نباید نظر نجومیاش خلاف نظر پادشاه باشد. مشکل و تنش بین علم و قدرت وجود دارد. چون این حاکم است که قدرت دارد و پول دارد و امکانات را در انحصار دارد. همیشه این سیاست بوده است که سلطه داشته، درحالیکه علم باید سلطه داشته باشد. در اسلام اینجور است و تاکید شده است که علم باید سلطان باشد و سلطنت کند. به رای اسلام علم از همه چیز بالاتر است.
به جهت همین تلقی و تعریف از علم است که در اوایل دورهی اسلامی، علم این همه رونق پیدا میکند؟
خوب کسی که میخواهد تمدنساز باشد، ناچار است که مراعات اهل علم را بکند. اول باید جندی شاپور ساخته شود تا پیرامون آن تمدن شکل بگیرد. علم مرکز تمدن است. وقتی که مثلا در خوارزم شرایطی فراهم آمد که دانشمندان آمدند و آنجا محل علم و رشد علم شد، آن وقت تمدن اسلامی هم پا گرفت. درحقیقت اگر بخواهیم تمدنساز باشیم، باید تولید علم کنیم. هر کار بخواهیم بکنیم، اول باید برویم تولید علم کنیم. باید برویم سراغ اهل علم و دست ایشان را باز بگذاریم. یادمان باشد که در علم هم باید به حداقل اکتفا کرد. دانشمندان همین که موحد باشند و مسلم باشند و رعایت شئونات بکنند، کافی است. نباید زیاد وارد جزئیات شد. از دانشمند که نمیتوانیم مبلغ درست کنیم. همین که چهارچوب کلی را رعایت کند، کافی است. اگر به سراغ دانشمندان برویم و دست و ذهنشان را باز بگذاریم، آن وقت میتوانیم تمدن بسازیم. باید دانشمندان را بیاوریم کنار هم تا تولید علم کنند و بهتبع تولید تمدن ایجاد کنند. از کنار علم است که یک تمدن بزرگی به وجود میآید.
در گذشته این مهم بوده که دانشمند چه اعتقادی داشته باشد؟ آیا این اعتقاد در تولید علم تاثیر دارد؟
در تمدن اسلامی شما نگاه کنید. خاندان بُخت یشوع و آل جرجیس مسیحی بودند، ولی بزرگترین دانشمندان علوم پزشکی در جهان اسلام بودند. چقدر هم در عصر طلایی تمدن عباسی از آنها استفاده میکردند. بنابراین میشود با اهل علم کنار آمد. حتی اگر صددرصد مطابق نظر ما هم نباشد، باید از ایشان استفاده کرد. در مورد مذهب باید حداقلی به دانشمندان نگاه کرد. اگر دانشمندِ مبلغ دین میخواهیم، آن یک بحث دیگر است و باید برویم یک جای دیگر دنبالش بگردیم. دانشمند در وهلهی اول باید همان کار علمیاش را بکند. منتها شئونات جامعه را رعایت کند. قواعد جامعه را رعایت کند و حرمت و ارزش را نگه دارد.
مثل باقی آحاد جامعه.
بله. زیاد نباید توی پوستینش رفت و جزئیات را تفتیش و تفحص کرد. اینکه دانشمند نماز شب میخواند یا نمیخواند، به تولید علمش مربوط نمیشود. همین که نماز بخواند و تسلیم امر پروردگار باشد کافی است.
یکی از مشکلات جدی جامعه این است که مجال اهل علم ضیق است. از حیث کلی کسی به رای و نظر دانشمندان توجه ندارد. هم رسانهها مقصرند هم سیاستمداران. در مورد مسائل جدی و مهم همه حرف میزنند و اظهار نظر میکنند، مگر متخصصان و عالمان نکتهدان. همین امر به نظرم موجبات بینشاطی و رخوت و رکود در فضای علمی و دانشگاهی را فراهم میآورد. بله، مشکل نشاط علمی داریم. که این هم به سیاست دولتها برمیگردد. خیلی مهم است که یک دولت چطور میخواهد با دانشمندان برخورد کند. اگر ما یک سیاست روشنی داشته باشیم که از دانشمندان در جای درست استفاده کنیم و به ایشان اجازه دهیم که سر جایشان بایستند و با خیال آسوده حرفشان را بزنند و روشهایشان را بگویند و راهحلهایشان را اعلام کنند، این مشکل تا حد زیادی حل میشود.
اصلا سیاست علمی را مقدم بر دولت علما و دانشمندان باید اعلام کنند. ما میگوییم میخواهیم به اینجا برسیم، آنها بیایند بگویند آیا با این شرایط و امکانات میتوانیم برسیم یا نه. اعلام نظر هم باید آزاد باشد. برای هیچ دانشمندی نباید گیر و گرفتاری بابت اظهار نظر به وجود بیاید. اگر یک دانشمندی میخواهد راجع به رشد صنعتی و توسعه و تحول و تمدنسازی بحث کند، باید به او اجازه داد تا با فراغ بال حرفش را بزند. این که مخرب نیست، او که نمیخواهد کشور را از بین ببرد، ولو اینکه نظرش هم با نظر ما مخالف باشد. اینکه اشکالی ندارد. ما چطور به حرف و دستور یک طبیب، چون متخصص است گوش میکنیم؟ دانشمندان فنی و متخصصان علوم انسانی و متخصص علوم پایه و هنر هم همینطورند، در حوزههای خودشان چنین اهلیتی دارند. علما هم عین اطبا باید همینجورسلطه داشته باشند. اگر حرفشان و اعلام نظرشان را نپذیریم و برایشان شرط و شروط بگذاریم، طبیعی است که آن شادابی و رونق علمی فراهم نمیشود.
فرض کنیم اهل سیاست به چیزی که میفرمایید اعتنا نکنند. به جای اینکه برای اهل سیاست و حاکمیت نسخه بپیچیم، بیاییم از این طرف به دانشگاهیان و اهل علم بگوییم که چطور از رخوت و رکود فاصله بگیرند و به محیط خود رونق و نشاط بدهند.
فرمایش شما قابل تامل است، اما این باور باید از بالا باشد؛ اگر بخواهیم تمدنسازی کنیم، باید از بالا اصلاح کنیم. دانشمندان که خودشان امکانات ندارند که بخواهند تمدنسازی کنند. آنها نهایتا میتوانند تولید علم کنند، آن هم وقتی که شرایط فراهم باشد. امیرالمومنین (ع) میفرمایند که علم وحشی است، باید به بندش در آورد. علم مثل پرندهای است که اگر آشیانه برایش نسازید، فرار میکند. اگر شرایط و امکانات فراهم نشود، دانشمند میرود و مهاجرت میکند. این هشداری است به مسئولان و حاکمان و سیاستمداران. یعنی شما اگر شرایطی را فراهم نکنید که دانشمند کار خود را بکند، آن دانشمند میگریزد. دانشمند که نمیآید بگوید از من کار بکشید. میرود یک جای دیگر برای خودش کار میکند. متاعش را برمیدارد و میرود یک نقطه دیگر و به دیگران عرضه میکند. این ما هستیم که باید بهموقع و بهجا از متاعش استفاده کنیم. پارکهای علم و فناوری و شبکههای فناوری برای همین است. در دنیا هم پردیسهایی درست میکنند که بتوانند دانشمندان را شناسایی و جذب کنند. در دنیا رصد میکنند و دانشمندان را شناسایی میکنند و بعد برایشان امکانات فراهم میکنند و از آنها بهرهمند میشوند.
این فرمایش امیرالمومنین جای درنگ دارد...
بله میفرمایند که علم وحشی است، باید به بندش درآورید.
منظورشان از این به بندآوردن چیست؟
یعنی امکانات فراهم کنید تا دانشمندان بیایند بنشینند و کار کنند. یا باز میفرماید «العلم نقطه كثرها الجُهّال» علم یک نقطه بیشتر نیست، جاهلان شلوغش کردهاند. بالاخره از نقطه به خط میرسیم، و از خط است که به سطح میرسیم، از سطح است که به حجم میرسیم. این مفهوم خیلی روشن و واضح است، اینکه یک عده قاطی میکنند و شلوغش میکنند و شبهعلم درست میکنند، ربطی به حقیقت علم ندارد. مشکل جای دیگری است. ما باید علم واقعی را به کمک دانشمندان درک کنیم. با امکاناتی که برایشان فراهم میکنیم و دستشان را باز میگذاریم تا آنها نظریاتشان را اعلام کنند، ولو اینکه این نظریات مخالف ما باشد. آن وقت به حقیقت علم پی میبریم. اینکه میگویم مخالف، منظورم مخالفت با عقیده و مشی و جهانبینی ما نیست. مخالفت با نگاه ما و سلیقه حاکم است. مثلا ما میخواهیم کشور را از این نقطه به اقتصاد پویا برسانیم. اقتصاددانان و دانشمندان نقطه دیگر را پیشنهاد میدهند. اینجا ما باید تابع نظرات آنها باشیم. نه اینکه ما دستور بدهیم که شما باید تابع سلیقه و نگاه ما باشید. این میشود همان حرکتی که در طول تاریخ لنین و استالین و موسیلینی و هیتلر با علم میکردند.
اما همین مستبدین که شما نام بردید، در خیلی از جنبهها باعث تولید و رونق علم شدند. اصلا علم زمان هیتلر که مشهور و معروف است.
ولی در جهت فاشیسم حرکت کردند. یعنی درحقیقت آن علم به دیکتاتوری و به سلطه انجامید. میشود دانشمند را جهت داد، اما این جهت به رونق علم نمیانجامد. باید بگذاریم دانشمند خودش به علم جهت بدهد و ما تابع نظر او باشیم.
اما بعد از فاشیسم، آن علم در خدمت اهداف بشری قرار گرفت.
بله، بعضی آثارعلمی در آلمان ماند و مردم جهان از آن استفاده کردند و جهتش را تغییر دادند. ولی مایههای آن علم در خدمت فاشیسم بود. هواپیما و امکانات و ماشینهایی که ساخته شد، در جهت هدف هیتلر برای سلطه بر جهان بود. اما بالاخره بقایایش ماند و از آن در جهات دیگر استفاده کردند.
اینجا بحث مهاجرت دانشمندان مطرح میشود. در وضعیت کنونی هم میزان مهاجرت بالاست. من تعبیر فرار مغزها را به کار نمیبرم، اما این میزان از مهاجرت، قدری نگرانم میکند.
این فرار مغز نیست و به ایران هم محدود نمیشود. این واقعیتی است که اگر هر کشوری، در هر جایی برای دانشمندان، نخبگان و نوابغ، شرایط فراهم نکنند، اینها میروند دنبال این فضا و این امکانات. این میتواند نقطه ضعفی باشد برای هر کشوری، اما در همه جای دنیا انجام میشود. دانشمندان اروپا هم میروند آمریکا یا جای دیگر. این واقعیت در کشورهای عربی هم وجود دارد.
ولی نه در این تعداد.
در ایران بیشتر است. چون با دقت بیشتری شناسایی میکنند و امکانات هم برای دانشمندان فراهم نیست. ما باید کاری کنیم که اینها نروند. باید آن شرایط و امکانات را فراهم آوریم.
اینکه فرمودید باید شرایط و امکانات فراهم شود، یک سوءتفاهمی در اینجا وجود دارد که بعضی مدیران دولتی فکر میکنند فراهم آوردن این شرایط و امکانات منحصر به فراهم کردن امکانات مالی و تسهیلات و خانه و پول و ماشین است.
نه؛ شرایط و امکانات همهاش پول و تسهیلات نیست. دانشمندان قانع هستند، چون اگر با این نبوغشان میرفتند دنبال تجارت و کاسبی، احتمالا از همه بیشتر پول درمیآوردند. اینها علم را انتخاب کردند و دنبال علم رفتند. باید برایشان شرایط نظریهپردازی و شرایط دفاع از نظریاتشان فراهم شود. در علوم انسانی که اینطور است و در علوم دیگر هم همین است. اینها باید آزادی داشته باشند که نظراتشان را بیان کنند و اگر به کسی هم بر بخورد، نباید خیلی مهم باشد. وقتی دانشمندان یک نظریهای بیان میکنند که آن نظریه مخالف نظر سیاسی حاکم است، این سیاستمداران هستند که باید همکاری کنند. البته منظورم این نیست که علوم انسانی مقابل هنجارها یا ایدئولوژی یا قانون اساسی کشور بایستد، منظورم در همان حد متعارفی است که یک نظریه نیاز دارد تا مطرح شود و درعین حال قابل دفاع باشد. باید تامین امنیت شود. همین کافی است. البته یک آرامش خاطری هم برای تامین زندگی باید داشته باشد. امکانات متعارف هم برایش فراهم باشد. همین کافی است. الان که شما حقوق هفت، هشت میلیونی استادی و هیئت علمی میدهید، او میتواند بهراحتی چند برابر درآمد داشته باشد. پس اینها دنبال پول نیستند.
فکر میکنم در علوم انسانی، خطر شبهعلم بیشتر از بقیهی حوزههاست. الان در علوم انسانی آنها که اهلیت دارند، کمتر حرف میزنند...
این همان داستان شکل مار و اسم مار است. در طول تاریخ بعضیها ادا اطوار درآوردند و معرکه گرفتند که ربطی به علم ندارد. ممکن است اینها سیاستمداران را سرگرم کند، اما کاری از پیش نمیبرند. نباید علم را بر اساس میزان دانایی و علم خود سنجید. چون علم در واقعیت مسیری دارد، چهارچوبی دارد، تعریفی دارد. علم، علو است، پس باید رو به بالا باشد. مثلا برداشت من این است که بعضی افراد وقتی میگویند تمدن اسلامی بسازیم، فکر میکنند باید تمدن به سبک قرن هفت و هشت بسازیم. یعنی اصلا تعریفی از تمدن و علم ندارند، درحالیکه «العلم یعلوا و لا یعلی علیه» باید رو به جلو باشد، رشد داشته باشد، گرفتار عقبماندگی نباشد. البته یک موارد جوهری و سیال حاکم هست که نقطههای ثابتی در تمدن و فکر و اندیشه است که اینها بحث دیگری است، ولی علم همیشه باید تحولآفرین باشد و با تحول جلو برود و رشد کند.
منظورم این است که ما چون به تکنولوژی نیاز داریم، با علوم تجربی راحتتر کنار میآییم، اما در حوزهی علوم انسانی شکل مواجههمان فرق میکند.
شما از علم چه استفادههایی میتوانید بکنید؟ مثلا از فیزیک همه جا میشود استفاده کرد. در نجوم، برای تعیین قبله نماز و عبادت میشود استفاده کرد، برای کارهای دیگر هم میشود استفاده کرد. علم ذاتا نه بد است نه خوب. علم یک چهارچوب دارد، میرود به جلو. این ما هستیم که باید از علم استفاده کنیم. بعضیها اصلا معتقدند که ما چیزی به اسم تمدن اسلامی نداریم، بلکه تمدن دانشمندان مسلمان داریم، تمدن مسلمانان داریم که دانشمندان اسلامی درست کردند. این دو تا بحث است. بعضیها هم معتقدند که علوم ذاتا نه اسلامی هستند، نه غیراسلامی، نه کافر است نه لائیک است. علم علم است. این ما هستیم که در برابرش جهت میگیریم و از آن استفاده میکنیم. دانشمندان اسلامی و کشورهای اسلامی به علم جهت اسلامی میدهند و کشورهای غیراسلامی جهت غیراسلامی. هم لائیک استفاده میکند، هم معتقد و هم مومن. بنابراین نگاه ما در همه جا تعیینکننده است. اینکه از چه زاویهای به علم نگاه کنیم، خیلی مهم است. خیلیها میگویند علوم دینی، علوم اسلامی. ما علومی که داریم چهار تا بیشتر نیست. علم دینی است، علم الهی است، علم توحیدی، علم بیانی، علم کلامی، علم شریعتی است، که اینها الهی هستند. بخشیشان از طریق وحی میآیند، بخشیشان را هم عقل نمیتواند دخالت کند، بلکه باید بپذیرد و از طریق صادق و مصدق باید قبول کند؛ از طریق انبیا و اولیا. اما یک علم داریم که علم برهانی است، یک علم داریم که علم عرفانی است و یک علم هم داریم که علم محض است. دیگر غیر از اینها چیزی نداریم. حالا یک علم دینی هم بگذاریم کنار اینها. معنیاش چیست؟ علم دینی همان است که در علوم الهی و عرفانی است و به اسم علوم الهی به آن اشاره کردیم.
شاید آن جمله معروف «العلم علمان علم الأدیان و علم الابدان»، سوءتفاهم ایجاد کرده است.
نه، ببینید، این جمله روش علم را میگوید، نه خود ماهیت علم را. علم الادیان داریم، علم الابدان و علم الافلاک. یعنی همین نجوم و ریاضیات و مهندسی و... . این معنیاش این نیست که یک علم دینی داریم و بقیهاش دینی نیست یا «أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ.» که این فرمایش درحقیقت یک نوع توسم است. در فیزیک روشنبینی میگویند. یعنی آن نظریهای که به یک دانشمند الهام میشود، یک تحول ایجاد میکند، بشریت را جلو میآورد. مثلا یک پزشک تحول پزشکی ایجاد میکند برای شفای بیماران، یک مهندس یک تحول ایجاد میکند در فرودگاه و در ساختمان یک برج و... که باعث پیشرفت میشود. این الهام و توسم است. این میتواند هم علم الهی باشد، یا هر علمی را شامل شود.
یعنی هر علمی را شامل میشود.
بله، فرقی نمیکند.
در انتهای مصاحبه میخواهم بحث عرق ملی و میهنی را هم طرح کنیم. به نظرم توی ایران مسئله ملیت و وطن از بقیهی جاهای دنیا بیشتر است.
وطن اگر اسمش را بگذاریم سرزمین و خاک اشکال ندارد. بر خود رسول اکرم(ص) هم وقتی از مکه هجرت میکرد، این آیات نازل شد که «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ.» منظور از بلد شهر مکه است. میگوید پیغمبر هم نگران بود که اگر از اینجا برود، مهاجرت کند، مجبور است اینجا را ترک کند. هر کس محلش را دوست دارد، محیطش را دوست دارد. بالاخره ما ایرانیها یک ظرفی داریم که ما مظروفش هستیم. این است که یک علقهای داریم. اشکالی که ندارد، خیلی هم خوب است. خاکپرستی بد است. باید یک جایی باشد که آدم بتواند کار کند و خودش و هویتش را نشان دهد. هویت ما تشکیل میشود از همین وطن و سرزمین که زبان است و پرچم است و قانون است و این نظام هست و این متعلقات فکری.
آیا این علقه تعهد هم ایجاد میکند؟
علاقه که باشد، تعهد هم در پیاش میآید. ما بالاخره یک تعهدی نسبت به ایران داریم؛ از حیث اخلاقی و تاریخی و هویتی. ولی همه جهان را هم به اعتبار انسانیاش قبول داریم. ما وطن انسانی هم داریم، وطن خاکی هم داریم، وطن هویتی هم داریم، وطن سرزمینی هم داریم. اینها با هم مختلف است. درجات دارد.
باید اولویتها را فهم کنیم. کسی که دارد مهاجرت میکند، باید تأمل کند که آیا میخواهد ارتباطش را با وطن هویتیاش قطع کند؟ آیا میروند به این قصد که دیگر نیایند؟ اگر بروند و نیایند، ظلم است. اولویت با وطن است. اما اگر همینجوری میروند که دوباره برگردند، اشکالی ندارد. حالا فعلا اینجا امکانات نیست، میروند یک جای دیگر که شرایط بهتر است و میدانند که موقتی است و اشکالی ندارد. ولی اولویت این است که برای وطنشان کار کنند، چون بالاخره از امکانات این وطن استفاده کردهاند. یک حقی و دینی دارند، باید ادا کنند.
گذشتگان ما درواقع در قالب عرفان، در قالب حلقههای گنوسیستی باوجود همه مشکلات، باوجود همه مشکلات سیاسی و اجتماعی، سعی کردند علم را نگه دارند و تداوم ببخشند و درواقع به دست آیندگانشان برسانند. یک جایی به نظر میرسد که این اتفاق نیفتاده است و این ارتباط قطع شده. حالا من وارد بحث نظریاش نمیخواهم بشوم. اما سوالم این است که آیا امکان دارد ما دوباره بتوانیم حلقههای دانایی و معرفتی تشکیل بدهیم، یا برای حفظ همین علمی که هست، بهطور خودجوش و مدنی تلاش کنیم؟
بله، چرا نمیشود. علم اصلا مدنی است. ذاتا باید علم را مدنی کرد، فقط دولتها باید تسهیلات و امکانات فراهم کنند. وگرنه علم دولتی که معنا ندارد، علم که دستوری نیست. علم صبغه و ماهیتش مدنی است. جمع خود دانشمندان، انجمنهای علمی، جمعیتهای علمی باید این کار را بکنند. دولت باید تسهیلات بدهد. ولی خب مثلا بعضی دولتها چون همه امکانات در اختیارشان است و همه امکانات کشور را آنها تقسیم میکنند، علم هم ناچار به آن دولت وابسته میشود. مثل ایران ما که دولت خیلی سلطه دارد، باید امکانات بدهد و شرایط فراهم کند. در بعضی کشورها که جامعه مدنی قدرت و قوت بیشتری دارد، طبیعتا جمعیتهای علمی آنجا راحتترند و دانشمندان، خودشان میتوانند تشکیلات داشته باشند که این تشکیلات و اتاقهای فکری و حلقههای فکری منجر به تولید علم میشود و به کشور و خود دولتها هم کمک میکند.
حداقل اگر تسهیلات نمیدهند، اذیت نکنند. الان خیلی هزینه کار علمی بالاست و درحقیقت شما اگر بخواهید یک کتاب چاپ کنید، اگر خودتان تنها باشید، اصلا آن کتاب به چاپ نمیرسد. حتی اگر زندگیتان را هم بفروشید، آن کتاب و نشر راه نمیافتند. ولی اگر جامعه مدنی شکل بگیرد و مردم کتابخوان باشند و حمایت کنند، بخرند و تولید کتاب رونق بگیرد، آن وقت میتواند خود آن دانشمند و محقق هم سرپا باشد و تکیه به دولت نداشته باشد.
منبع: ماهنامه سرآمد/ سید علی میرفتاح