عبدالوهاب البرزي جهرمي، تاکنون دهها طرح تحقيقاتي در حوزه ميکروبشناسي و بيماريهاي عفوني اطفال انجام داده و حاصل بيش از سه دهه فعاليتش در اين عرصه راهاندازي مرکز تحقيقات ميکروبشناسي باليني دانشگاه شيراز است که از سوي سازمان بهداشت جهاني بهعنوان بهترين آزمايشگاه تحقيقاتي خاورميانه شناخته شده است.
پایگاه اطلاعرسانی بنیاد ملی نخبگان: پروفسور عبدالوهاب البرزي جهرمي، فوق تخصص بيماريهاي عفوني اطفال، برگزيده دومين دوره جايزه ملي علامه طباطبايي و استاد برگزيده آکادمي جهاني دکتر يلداست که به قول خودش چون در همه اين سالها با بچهها کار کرده، توانسته کودک درونش را شاد و سرزنده نگه دارد. او تا کنون دهها طرح تحقيقاتي در حوزه ميکروبشناسي و بيماريهاي عفوني اطفال انجام داده و حاصل بيش از سه دهه فعاليتش در اين عرصه راهاندازي مرکز تحقيقات ميکروبشناسي باليني دانشگاه شيراز است که نه فقط قطب علمي کشور محسوب ميشود، بلکه از سوي سازمان بهداشت جهاني نيز بهعنوان بهترين آزمايشگاه تحقيقاتي خاورميانه شناخته شده است.
آقاي دکتر! چطور شد که از رشته پزشکي و دانشگاه شيراز سردرآورديد؟
بنده متولد جهرم هستم و دوره دبستانم را در جهرم خواندم. بعد براي تحصيل در رشته رياضي در دوره متوسطه به دبيرستان رازي آبادان رفتم. کنکور که دادم، در رشته مهندسي نقشهکشي در دانشگاه آبادان پذيرفته شدم و دو سال هم آنجا درس خواندم. اما بعد دوباره در کنکور شرکت کردم و سال 1341 در رشته پزشکي دانشگاه شيراز قبول شدم. آن زمان رشته پزشکي در دانشگاه شيراز هشت ساله بود و اولين دورهاي هم بود که اين رشته در دانشگاه شيراز ارائه ميشد.
چطور شد که از مهندسي به سمت پزشکي گرايش پيدا کرديد؟
حقيقتش اين است که پدرم به مادرم وصيت کرده بودند که يکي از بچههايم پزشک شود تا بتواند مريضها را خوب کند و مريضهايي که حالشان خوب ميشود، دعا کنند تا من آمرزيده شوم. برادرهاي ديگرم همه در رشتههاي فني تحصيل کرده و مهندس شده بودند و فقط من مانده بودم که کوچکتر بودم. البته اين تغيير براي من خيلي سخت بود، چون هميشه حفظ کردن مطالب برايم دشوار بود و اصلا رشته رياضي را انتخاب کرده بودم که حفظکردني نداشته باشم. به همين خاطر سه سال اول رشته پزشکي که تئوري بود، خيلي سخت گذشت. ولي بعد که وارد کار باليني شدم و ديدم که همه آن درسهايي که خوانديم در عمل و در بالين بيمار کاربرد دارد، به پزشکي علاقهمند شدم و سعي کردم اگر نقصي هم دارم، با زياد خواندن جبرانش کنم.
با وجودي که دورههاي تخصصي متنوعي وجود داشت، چرا سراغ تخصص اطفال رفتيد که کمتر هواخواه دارد؟
به دو دليل؛ اولا ما يک قسمنامه داريم که بر اساس آن بايد تمام مريضها را يکسان نگاه کنيم. من با خودم فکر کردم قدرت اين را ندارم که با آدمهاي بدي که باعث آزار و رنجش مردم ميشوند و براي معالجه نزد من بيايند، همان برخوردي را داشته باشم که با افراد عادي دارم. اما بچهها پاک و معصوم هستند و اين معصوميت در همه بچهها هست و بنابراين قسمي که در رشته پزشکي خورديم، قابل اجراست. دوم هم اينکه وقتي با بچهها کار ميکني، کودک درونت هميشه باقي ميماند و من معتقدم آدمهايي در زندگي خوشبخت هستند که بتوانند آن کودک درون را هميشه نگه دارند و با آن شاد زندگي کنند. در رشته اطفال اين امر ميسر است، چون مراجعان جوان هستند، يعني هم بچهها کمسنوسالاند و هم پدر و مادرشان، و آدم ميتواند با آنها شوخي کند و باعث انرژي و شادي ميشود. هرچند رشته اطفال يک بدي دارد و آن هم اينکه پولي در اين رشته نيست! که البته به نظرم اين يک بدي به خوبيهايي که دارد ميارزد. خلاصه اينکه بعد از دوره تخصص، دوره فوق تخصص را در رشته عفوني کودکان گذراندم، چون مسئله عمده مملکت ما در آن زماني که من اين رشته را انتخاب کردم، بيماريهاي عفوني بود و من با خودم فکر کردم که اگر بتوانم به پايان اين رشته برسم، بيشتر ميتوانم به مردم خدمت کنم.
در آمريکا؟
يک سال در دانشگاه دوک آمريکا بودم و يک سال هم با مقررات خاصي در ايران اين دوره را گذراندم.
چقدر فضاي آموزشي آمريکايي با شرايطي که در ايران تجربه کرده بوديد، متفاوت بود؟
ببينيد، در آن محيط مسئله «چرا» خيلي مهم است. يعني چرا فلان اتفاق ميافتد و... و بعد به اين چراها پاسخ داده ميشود. ولي در ايران کسي معمولا دنبال پيدا کردن جواب اين چراها نيست، چون از دوران کودکي به ما ياد ندادهاند و هر وقت هم که پرسيديم چرا، تنبيه شديم. هنوز هم بچههاي ما از جستوجو براي پاسخ چيزهايي که بايد با اين چراها پيدا شود، واهمه دارند و ميترسند دنبالش بروند. درواقع در آمريکا بيشتر تفکري کار ميشود، نه حافظهاي. يک تفاوت عمده ديگر هم در استاداني است که در آنجا مشغول فعاليت هستند. اينها افراد قوياي هستند که با داشتن شرايط واقعي استادي، به اين مقام رسيدهاند، نه بر اساس رابطه. در ايران متاسفانه بعضا اينطور نيست. البته منظورم اين نيست که همه اساتيد با رابطه سرکار ميآيند، ولي بههرحال يک تعدادي هستند که با رابطه استاد ميشوند، نه بر اساس معيارهاي يک استاد دانشگاه.
اين معيارها چه هستند؟
ببينيد، معيارهايي که يک استاد بايد داشته باشد، فقط ترانسفر علم نيست. معيارش اين است که يک استاد تا چه اندازه کانال فکري براي دانشجويانش باز ميکند و چقدر ميتواند با آنها مهربان و صميمي باشد. يک استاد حتي بايد در پي شغل براي دانشجويانش هم باشد که بعد از فارغالتحصيلي قرار است چه کنند، يا بعدا دنبالشان را بگيرد که اگر اشکالي دارند، رفعشان کند. و ما در ايران در اين قسمتها ضعيف هستيم.
آقاي دکتر، با اين توضيحات چرا ايران را براي کار و زندگي انتخاب کرديد؟ اگر اشتباه نکنم، شما رفته بوديد که براي هميشه آنجا بمانيد.
من بعد از اينکه انقلاب شد، برگشتم، چون ديدم در آنجا خيليها مثل من هستند و ميتوانند کار من را انجام دهند، اما احساس کردم که در ايران بيشتر ميتوانم کار کنم. از طرف ديگر هر کسي خواه ناخواه به خانوادهاش، به خانهاش و به وطنش عشق دارد. حالا شايد تفاوتهايي را در محيط ببيند، اما دوست داشتن ميهن، رشد کشور و کمک به جوانان هموطن و راهنمايي کردنشان ميتواند اين تفاوتها را جبران کند و بهتر از اين است که آدم در کشور خارجي امکانات بيشتر و تمول بيشتر داشته باشد.
پس چرا در حال حاضر برخي از دانشجوهاي جوان رفتن از ايران و مهاجرت را انتخاب ميکنند؟
علت اين قضيه خيلي واضح است. درواقع حرفشان هم اين است که در ايران بين افراد اختلاف زياد وجود دارد. يکي ممکن است سواد خيلي خوبي داشته باشد، اما مجبور است برود زير دست يکي ديگر کار کند که سطح سوادش پايينتر است. خب، اين قضيه براي جوانها ناراحتکننده است. موضوع ديگر اينکه با اين سطح سوادي که پيدا ميکنند، بعدا نميتوانند شغل مناسبي بيابند. حالا اگر بپرسيد که چرا اينها به ايران برنميگردند، باز هم علت واضح است. بچههايي که براي تحصيل به خارج از کشور ميروند، چيزهايي ياد ميگيرند و با امکاناتي کار و تحقيق ميکنند که ما در ايران کمتر داريم. پس بهترين راه اين است ببينيم بچههايي که ميخواهند به ايران برگردند، چه وسايل و امکاناتي براي فعاليت و پژوهش نياز دارند، تا آن نيازهاي اوليه را برايشان رفع کنيم که بتوانند بعد از برگشت به کشور کارشان را شروع کنند و به مرور باقي نيازهايشان را خودشان تامين کنند. اما مهم است که در يکي دو سال اول امکانات اوليه را ما برايشان فراهم کنيم تا دلسرد نشوند.
بخش عفوني کودکان را براي اولين بار در شيراز پايهگذاري کرديد. براي اين کار با چه دشواريهايي روبهرو بوديد؟
آن زمان که بنده برگشتم، خيلي از کساني که فوق تخصص داشتند، از کشور رفته بودند و تعداد اندکي هنوز در ايران بودند. بنابراين وزارتخانه فکر درستي کرد و از امثال بنده که شرايطش را داشتند، خواست که اگر ميتوانند بيايند و بخش درست کرده و دانشجو تربيت کنند. کساني که طبق ضوابط وزارتخانه ميتوانستند اين کار را بکنند، شروع به فعاليت کردند و بعد اين رشتهها در شوراي گسترش بررسي و تصويب ميشد. اوايل کار کمي مشکل بود، بهعلاوه اينکه ما وسايل کافي هم براي آموزش نداشتيم. حتما ميدانيد که يک بخش عفوني بايد حتما در کنارش يک مرکز تحقيقات ميکروبشناسي داشته باشد که دانشجوهاي دوره فوق تخصص عملا کار با ويروسها و ميکروبها و قارچها را ياد بگيرند و بالاخره تفاوتي با کساني که دوره تخصص را گذارندهاند داشته باشند. اما خيلي طول کشيد که ما توانستيم اين مرکز تحقيقات را ايجاد کنيم. امکاناتمان هم خيلي ضعيف بود و فقط با يک عود و ميکروسکوپ و يک انکوباتور توانستيم آزمايشگاهي راهاندازي کنيم که توسط سازمان بهداشت جهاني مورد توجه قرار گرفت و بهعنوان بهترين آزمايشگاه تحقيقاتي خاورميانه شناخته شد و حتي در مجله خود سازمان هم از ما تقدير کردند. الان در اين مرکز به جايي رسيديم که سالي چهار، پنج دانشجوي پياچدي تربيت ميکنيم و توانستيم خيلي از پروتکلهاي بيماريهاي عفوني را، چه در ايران و چه در کشورهاي ديگر، تغيير دهيم. اين مرکز واقعا جزو افتخارات دانشگاه ماست که با کارهايي که در اينجا انجام ميشود، هم دوره درماني را کوتاه ميکنيم و جلوي خروج ارز از کشور را ميگيريم و هم ميتوانيم در دنيا حرفهايي براي گفتن داشته باشيم.
شما برنده مدال طلاي برگزيده «دانش، پژوهش و ارتباط انساني در پزشکي» در کنگره بينالمللي پزشکي در سال 90 بوديد و جزو اساتيدي هستيد که کارهاي پژوهشي فراواني در عرصه ميکروبشناسي انجام دادهايد. از اين نظر وضعيت ايران را چطور ارزيابي ميکنيد؟
از نظر من تحقيقات دانشگاهي چهار دسته هستند که سه دسته اولش کاملا مشخص است. سه دسته اول تحقيقات علمي، کاربردي و علمي - کاربردي هستند، اما بنده يک دسته ديگر هم اضافه کردم و آن هم تحقيقات کتابخانهاي است. يعني مقالاتي نوشته ميشود تا يک استاد بشود دانشيار و... و بعد اين مقالهها ميرود داخل قفسه کتابخانه و همينجور خاک ميخورد و کسي از آنها استفاده نميکند. درواقع خيلي از مقالاتي که اين روزها نوشته ميشود، صرفا براي اين است که طرف ارتقا پيدا کند، اما با خودش فکر نکرده قرار است بعدا با اين تحقيق يا اين مقاله چه کار کند. من صددرصد با اين مقالهها مخالفم و به نظرم بلايي است که جان تحقيقات را ميخورد و محصول خاصي ندارند، درحاليکه اولويت من تحقيقات کاربردي است، يعني از آزمايشگاه به طرف تخت بيمار و از طرف تخت بيمار به طرف بهداشت مملکت. ما در ايران فعلا به اينجور مقالات نياز داريم، چون دنيا که نميآيد براي ما کار کند تا وضع تشخيص و درمان را در کشورمان ارتقا بدهيم و اين وظيفه خودمان است. اين هم فقط با تحقيقات کاربردي امکانپذير است و براي توسعه پايدار به آن نياز داريم. در شرايط فعلي فکر نميکنم تحقيقات علمي صرف يا علم براي علم زياد به نفع جامعهمان باشد و از نظر اقتصادي مقرونبهصرفه نيست که اين همه هزينه در اين زمينه بشود. آن هم در شرايطي که بودجههاي تحقيقاتي اينقدر پايين است. البته اينجور تحقيقات علمي بسيار سخت و ارزشمند هستند، اما به نظرم در حال حاضر نياز جامعه ما نيستند و ما بايد بيشتر به سمت تحقيقات کاربردي برويم.
از نظر شما مهمترين مشکلي که دانشجويان و اساتيد با آن مواجه هستند، چيست؟
دانشجوهاي ما الان با انگيزههاي خيلي خوب وارد دانشگاه شدهاند که حالا يا اين انگيزه را از پدر و مادر گرفتهاند، يا در ذهنشان اين بوده که پزشک شوند، چون پزشکان در جامعه احترام دارند. بههرحال اين انگيزه در دانشجوها قوي است، اما بعد از اينکه وارد دانشگاه ميشوند، اين انگيزه را از دست ميدهند. يکي از علتهايي هم که اين انگيزه را از بين ميبرد، اين است که اساتيد خيلي مشغله دارند و نميتوانند به دانشجو آنقدر که بايد، توجه کنند. فرقي هم ندارد که در کلينيک ويژه دانشگاه کار کنند، چون بالاخره وقتشان براي درمان گرفته ميشود و صبح خسته و خرد به بخشها ميآيند و نميتوانند به اندازه کافي براي پيدا کردن انگيزههاي دانشجويان و تقويت کردنشان وقت بگذارند. من واقعا ناراحت ميشوم وقتي ميبينم که دانشجو ميگويد من براي چه بايد اين همه تلاش کنم؟ که چه بشود؟! متاسفانه يک ضد ارزشي در بين دانشجوها پيدا شده که بايد آن را رفع کرد و روابط بين استاد و دانشجو و استاد و روساي دانشگاه و بيمارستان و... را بهبود داد. متاسفانه اتفاقي که افتاده، اين است که دانشجوها ميگويند اين همه تلاش بکنيم، درعوض چه چيزي به ما ميدهند؟ ما که نه حرمت داريم و نه پول، پس چرا بايد اين همه زحمت بکشيم. راهحلش هم خيلي سخت نيست و ميشود آن را با نشست و مشورت پيدا کرد، تا اين مرگ انگيزه را در دانشجوها از بين برد.
منبع:«ماهنامه سرآمد»