رياضيات پيشرفته بايد با هنر فاخر پيوند بخورد. چون اين وجوه در کشور ما پراکندهاند، کنار هم قرار نميگيرند. بايد مديريت کرد و از طريق اطلاعرساني رسانهاي، ذهنها را به هم نزديک کرد. در شرايط فعلي اطلاعرساني بسيار مهم است. بنياد نخبگان در اين زمينه ميتواند بهترين مرجع هدايت و اطلاعرساني به نخبگان دو طيف هنر و علوم باشد.
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد ملی نخبگان: کنگره بينالمللي رياضيدانان هر چهار سال يک بار در يکي از کشورهاي دنيا برگزار ميشود. کنگره سال 2014 از چند نظر مهم بود. ابتدا اينکه بزرگترين رويداد رياضيات جهان، امسال براي نخستين بار در يک کشور آسيايي برگزار شد. دوم اينکه جايزه فيلدز، بزرگترين جايزه رياضي جهان و از بخشهاي مهم کنگره، به يک زن اهدا شد؛ زني از قاره آسيا. لازم به تکرار نيست. همه ما نام اين زن را ميدانيم؛ مريم ميرزاخاني براي چهار سال آينده بزرگترين نابغه جوان دنياي رياضيات باقي خواهد ماند.
اما بخش ديگري از کنگره بينالمللي رياضيدانان 2014 کره جنوبي، برگزاري سمينار «بريج» (bridge) با موضوع پيوند علم و هنر بود. همانطور که از نام اين سمينار برميآيد، قرار است که پلي ايجاد شود ميان مطالعات رشتههاي مختلف؛ «هنر» در يک سوي اين پل باشد و «علم» در سوي ديگر آن. به همين دليل به سراغ دکتر شادمان شکروي، زيستشناس و رئيس مرکز نويسندگي خلاق دانشگاه شهيد بهشتي، رفتيم که به عنوان مهمان افتخاري از ايران براي شرکت در بريج 2014 دعوت شده بود. از او به سبب تحقيقاتي که در زمينه بررسي داستان کوتاه با استفاده از نظريه سيستمي انجام داده است، براي شرکت در کنفرانس دعوت شده بود.
قبل از هرچيز از حضور در کنگره بينالمللي رياضيدانان بگوييد.
حدود 10 سال قبل، با يکي از استادان ادبيات فارسي دانشگاه جان هاپکينز به نام خانم دکتر مهوش شاهر به تبادل اطلاعات پرداختيم. او مطالب ادبي بنده را به پروفسور سعيد قهرماني، استاد دانشگاه مريلند، سپرد. پروفسور قهرماني، از استادان برجسته رياضيات، به هشترودي مريلند معروف است، زيرا بهطور همزمان رئيس دانشکده هنر و دانشکده علوم اين دانشگاه است. بعد از مدتي دوستي و تبادل ادبي با آقاي دکتر سعيد قهرماني، او مرا با يکي از شاگردانش به نام پروفسور رضا سرهنگي آشنا کرد که مسئول برگزاري «بريج» است. موضوع اين همايش که هر سال در يک کشور برگزار ميشود، پيوند علوم طبيعي (بهخصوص رياضي) و هنر است. من هم در چند دوره آن مقاله فرستادم. بعد از آن ارتباط با اين کنفرانس از طريق شبکههاي اجتماعي ادامه داشت و امسال هم بهعنوان مهمان براي حضور در نخستين دوره برگزاري اين کنفرانس در يک کشور آسيايي دعوت شدم. وقتي رسيدم، متوجه شدم روز قبل از حضورم پروفسور مريم ميرزاخاني جايزه خود را از رئيس جمهوري کره جنوبي دريافت کرده است.
وقتي در سال 2004 کار خودمان را شروع کرديم، نمونه تحقيقات ما فقط در دانشگاه برکلي و روي آثار بورخس انجام شده بود. تحقيقات ما به دليل تسلط مهندس نوروزيان به رياضيات، کموبيش کاملتر بود. ولي در کره فهميدم که تحليل ادبيات با استفاده از رياضيات، حالا و در سال 2014 ديگر در دنيا تبديل به يک مکتب فکري شده است. حالا ديگر زعامت خودمان را از دست داديم و اين خوب نيست. ادبيات داستاني را در 22 گرايش بررسي ميکنند که علوم طبيعي يکي از آنهاست. شاهد بودم يک تيم بزرگ از متخصصان متنوع، تاثير خواندن داستان را از طريق نوروبيولوژي روي مغز انسان بررسي ميکردند. بشر فهميده است که ارتباطهايي در اين زمينه وجود دارد، ولي هنوز در کنکاش براي درک زبان اين ارتباط است.
گمانم هنوز هم اين موضوع براي مخاطبان ايراني ناآشناست. ميشود توضيح مفصلتري بدهيد؟
هنر تراوش ذهني انسان است. البته ما ميدانيم مکانيسم مغز بر اساس يک نوع رياضيات است، اما رياضياتي که هنوز کسي آن را کشف نکرده است. نميدانيم چه چيزي است، زيرا با رياضيات امروز قابل درک نيست. مغز يک ابرکامپيوتر است و زبان هر کامپيوتري فقط رياضيات است. به اين نتيجه رسيديم که تراوشات ذهني ابرکامپيوتر مغز انسان هم نميتواند مبنايي غير از رياضيات داشته باشد؛ گيرم رياضياتي که ما هنوز آن را کشف نکردهايم. با اين زيربناي فکري وارد شديم، اما مدتي به دنبال صورت مناسبي براي بيان مطلب ميگشتيم. ديديم اگر بخواهيم با تئوريهاي مبنايي وارد شويم، به اين زوديها نميتوانيم آن را جا بيندازيم. بنابراين به سراغ مصداقها رفتيم. براي همين ادبيات مينيماليستي قرن 20 را بهعنوان مدل برگزيديم. چرا رمانهاي قطور الکساندر دوما تبديل شد به داستانهاي بسيار کوتاه همينگوي که دربردارنده همان بار احساسي و مبنايي بود؟ غزلهاي سعدي و حافظ چرا جاي قصايد بلند و مطنطن سبک خراساني را گرفت؟ رباعيات خيام چطور توانست تلفيق عمق و زيبايي باشد؟ موضوع را به پيشنهاد همکار رياضيدانم، با استفاده از نظريه سيستمي که در حال حاضر نظريه قالب هستيشناسي دنياست، پيگيري کرديم. سيستمها در همه چيز ميتوانند جاري باشند، از جمله تراوشهاي هنري انسان. چهار محور را برگزيديم و تا جايي هم جلو رفتيم، ولي يک جايي ديگر انرژيمان تحليل رفت و رها کرديم. زيرا در کشور هميشه با تعجب همه روبهرو ميشديم. البته الان شنيدهام که مسئله دوباره اهميت خود را پيدا کرده و مثلا در دانشگاه صنعتي شريف کارهايي در زمينه «هنر علم و علم هنر» آغاز شده است.
همين دو اصطلاح «Art of science» و «science of art» هم براي خودش مفاهيم جالبي است. اينکه درنهايت بتوان ارتباطي ميان اين دو برقرار کرد.
کليت ماجرا اين است که قرن 21 چند اصل را در دستور کار خود دارد. اصل آن گرايش مجدد به فلسفه است. البته نه فلسفه جدا از علوم، بلکه فلسفهاي که از علوم بهره کامل ميگيرد. يعني فلسفه علم که مجمعالجزاير پراکنده علم را دوباره به هم پيوند دهد و حکمت را زنده کند. اين حکمت را ما قبلا در سنتهاي علمي داشتيم. مثل عمر خيام و دانشمندان اسلامي که هم هنرمند بودند و هم دانشمند. الان به دنبال اين هستند که ثابت کنند هنر و علم هردو تراوشات ذهني انسان هستند و هر دو بخشهايي از حقيقت را عنوان ميکنند و به همين دليل زبان هريک کاملکننده ديگري است. به همين ترتيب هم وقتي تفسير هنر از طريق هنر ممکن نيست، به سراغ روشهاي علمي ميروند. زيرا همانطور که ميدانيد، در روش اول، هنر ناچار است خودش را با زبان خودش تفسير کند. علي ايحال استارت کار در قرن 21 خورده است و اميدوارم در انتهاي قرن 21 ميوه اين درخت برداشت شود.
درباره فعاليت علميتان، يعني بررسي ادبيات مينيماليستي قرن 20 با استفاده از نظريه سيستمي، توضيح مفصلتري بفرماييد.
همينگوي مثل حافظ و سعدي آمد کلام را فشرده کرد. در بعد ادبي، اينطور بيان کرد که داستان مثل کوه يخ است. يکهشتم روي آب و هفتهشتم زير آب. خب در بيان علمي، اين موضوع اينطور تشريح ميشود که ما ميتوانيم يک منحني را با ميليونها نقطه ترسيم کنيم. در عين حال منحني را ميتوان با چند نقطه هم ترسيم کرد. نقطه ماکسيمم، مينيمم و نقطه عطف. سه نقطه، پنج نقطه ميآيد و جايگزين ميليونها نقطه ميشود. اما نکته اينجاست که اين نقطه را بهدرستي انتخاب کنيم تا بتواند گوياي ماجرا باشد.
در گذشته در سيستمهاي اطلاعرساني ماهوارهاي، از روش نقطه به نقطه استفاده ميکردند. مثلا براي گزارش يک ميز، مختصات آن را نقطه به نقطه گزارش ميکردند. اين انرژي بسيار زيادي از سيستم ميگرفت، چون در زمين بايد ترجمه و شکل ميز روي کامپيوترها ترسيم ميشد. بعد گفتند که چرا به جاي اينکه اين کار را بکنيم، از همان نقاط اساسي بهره نبريم؟ بنابراين نقاط جاذب را پيدا کردند. آن نقاط با ميدانهاي اطرافشان به زمين مخابره و از همپوشاني آن ميدانها، ميز نقش کامل يافت. اين پروسه در زبان داستاني همان کاري است که همينگوي انجام داد. يعني کافي است که نقاط مناسبي از احساسات و انديشه را بروز بدهيم. آن وقت ذهن در رايانه خود باقي منحني را ترسيم ميکند. منتها بايد دقت کنيم که اين نقاط جاذب درست و بهقاعده انتخاب شوند. اين کاري بود که سعدي و حافظ و خيام هم انجام دادند. نوابغ اين کار را معمولا به صورت شهودي انجام ميدادند. همينگوي نيز بر اساس آموزههاي شروود آندرسون و گرترود استاين به صورت اکتسابي اين مفهوم را گرفت و با استعداد خودش از آن بهره برد.
اينها بيان هنري ماجرا را در نظر گرفتند و کاري به سختافزارهاي رياضي مسئله نداشتند. امروزه ميتوان اينطور تعبير کرد که خيام و حافظ و سعدي نوابغي بودند که در ذهن خودشان اين بازي رياضي را تجربه کردند، منتها نمود آن را به صورت غزلها و رباعيهاي سهل و ممتنع بيان کردند. بررسي اين موضوع کاري بود که ما در تحقيق خودمان انجام داديم. يعني جايگزيني سيستم فراکتالي به جاي سيستم نقطهاي و ميدانهاي جاذب به جاي مختصات کامل هر منحني.
بعد از سعدي و حافظ اين روند را در ادبيات نميبينيم. يعني دوباره شعرهاي طولاني سروده شدند. حالا يا اصلا از بين نرفته بودند يا اينکه اقتضاي فرهنگي جامعه باز مطولنويسي را ميپسنديد.
بله، اين درست است. ريموند کارور هم در اواخر دوران نويسندگي به اين پي برد که مينيماليست افراطي معايبي دارد و در برخي از موارد تفصيل به ايجاز ارجحيت دارد. سواي همه اينها بايد دقت داشته باشيم که انسان آميختهاي از فيزيک و متافيزيک، احساس و عقل است. به همين دليل زبانها متفاوت است. يک مدل رياضي ممکن است در دورهاي غالب باشد و در دورهاي نباشد. واقعيت اين است که براي درک هنر فاخر، صاحبنظر هم لازم است. خود همينگوي گفته است خوانندهاي که ذهنش ورزش کافي نکرده باشد، باريکبينيهاي مرا درک نميکند. کاملا هم درست است. همانطور که باريکبينيهاي حافظ هم غالبا درست درک نميشود.
براي پيوستن به جريان جهاني هنر و علم که تشريح کرديد، چه بايد کرد؟
در همين سفر اخير به کره جنوبي ديدم دانشجويان مقطع دکتراي دانشگاه صنعتي شريف و تربيت مدرس براي شرکت در گردهماييهاي رياضيات به اين کنگره آمده بودند، اما در سمينارهاي مربوط به پيوند علوم طبيعي و هنر، هيچ ايرانياي شرکت نکرده بود. اگر هم بودند، از دانشگاههاي کشورهاي ديگر آمده بودند و تخصصشان در زمينه معماري بود که خب، جنبه رياضيات آن شاخص است. نقش اصلي به عهده دانشگاههاست. اين جهش فکري بايد از طريق دانشجويان تحصيلات تکميلي انجام شود. شنيدهام دارد کارهايي انجام ميشود. اگر اين فعاليتها آغاز شده باشد، ميتوان به ريشه گرفتن آن در آينده اميد داشت. رياضيات پيشرفته بايد با هنر فاخر پيوند بخورد. چون اين وجوه در کشور ما پراکندهاند، کنار هم قرار نميگيرند. بايد مديريت کرد و از طريق اطلاعرساني رسانهاي، ذهنها را به هم نزديک کرد. در شرايط فعلي اطلاعرساني بسيار مهم است. بنياد نخبگان در اين زمينه ميتواند بهترين مرجع هدايت و اطلاعرساني به نخبگان دو طيف هنر و علوم باشد.
تخيل انسان چقدر ميتواند در خدمت توليد محتواي علمي باشد؟ منظورم چيزي مثل داستانهاي علمي - تخيلي ژول ورن و تحقق آن در قرن بيستم است.
همه دانشها ريشه کلامي دارند، زيرا بشر وقتي توانست زبان را خلق کند و آن را با دستور زبان خاصي بيان کند، دانش را به نسلهاي بعد منتقل کرد.انسانها توانستند آتش را به خدمت بگيرند. در صورتي که گرگها که خيلي قبل از انسانها وجود داشتند، هنوز از آتش ميترسند. حالا صرفنظر از بحثهاي نظري، تخيل چيزي به جز باز و بسته کردن مدام مرزهاي آگاهي (يا درواقع کلام) نيست. انسان با کمک قوه آگاهي خود، کلمات و ادبيات تازهاي خلق ميکند و با اين ادبيات مدام مرزهاي آگاهي را ميشکافد و دوباره به هم پيوند ميزند و توپولوژي اين مرزها را عوض ميکند. بدون تخيل استعارهاي به وجود نميآيد و بدون استعاره هم دانشي خلق نميشود. قوانين جاذبه نيوتني و نسبيت انيشتيني درواقع زبان هستند. يکي به صورت نماد G و R به هم وصل شده است و ديگري به صورت M و C و توان 2. نکته مهم اين است که چون مرزهاي تخيل در علم فيزيک به خاطر قواعد و دستور زبان آن بسيار محدود است، پس بهتر است اول الگوها را در مرزهاي خيلي بازتري مثل داستان و شعر پياده کرد و بعد رفته رفته در علوم به آنها جامه عمل پوشاند. اين همان چيزي است که در اتاقهاي فکر استراتژيستهاي قرن 21 دنبال ميشود و به نوعي رقابت تبديل شده است.
ولي ظاهرا ما ايرانيها در حوزه نقد فقر نظري داريم.
صاحبمدرک زياد داريم، ولي صاحبنظر کمتر. مربيان کشتي ايراني با ديدن يک کشتيگير ميفهمند که او در اين مسابقه ميبرد يا نه. آنها شايد سواد آکادميک نداشته باشند، ولي آنقدر شبانهروز با اين مسئله زندگي کردهاند، که قواي شهوديشان به حرکت درآمده و در جريان مسئله به کمکشان آمده است. شايد اين مسئله امروز براي ما کاملا غيرضروري باشد، ولي مثلا پدرم براي ما شرط کرده بود که تا «بيست هزار بيت از دواوين شاعران بزرگ ايراني و عرب» را حفظ نکرده باشيم، به ما اجازه نميدهد برويم در جلسه شعرخواني. حالا پي ميبرم آن رنجي که به ما ميداد، چقدر لازم بود. يادم ميآيد از 19 سالگي تا 40 و چند سالگي، تمام شبهاي عمرم را حداقل يک داستان خواندم. حتي خاطرم هست يک شب در مهماني هيچ راهي براي خواندن داستان نداشتم. رفتم در يخچال را باز کردم و در نور آن مطالعه کردم. اين سختي باعث شد حداقل اين را بفهمم که کدام داستان بهسادگي نوشته شده است و کدام نوشتنش دشوار است. اين مرارتها باعث تشکيل يک قوه تشخيص در منتقد ميشود. عرب بيابانگرد حتي سواد نداشت، ولي کوچکترين سهو را در کار بزرگترين شاعر تشخيص ميداد. اين تمرين دشوار و سختيها مثل يک ژن در عربها تشکيل شده بود و اعراب را تبديل به نوابغ شعر کرده بود.
در همه جاي دنيا نمونههاي فراواني وجود دارد که نويسندهها، از تفسير يک منتقد ابراز تعجب کرده و گفتهاند که قصد نداشتهاند مفهوم به اين پيچيدگي را بيان کنند. نسبت شهود هنرمندان با علم منتقدان چيست؟
هيچ زنبوري موقع توليد عسل به اين فکر نميکند که چه فرايندهاي شيميايي در حال وقوع است. ظاهرا طبيعت اين مسائل پيچيده را درهمآميخته و با آميزهاي از احساس به ذهن شعرا و ديگر هنرمندان الهام کرده است. بگذاريد دومين توصيه هنري پدرم را بگويم. او ميگفت اگر ميخواهيد به سمت هنر برويد، در رشتهاي به غير از هنر تحصيل کنيد. وقتي به تاريخ ادبيات خودمان و غربيها نگاه کردم، ديدم هدايت مهندس ساختمان، چوبک کارمند، ساعدي پزشک و فرخزاد خانهدار بود، اخوان ثالث ديپلم تراشکاري داشت، تولستوي يک ترم بيشتر درس نخواند، فاکنر تزش را کنار گذاشت و همينگوي هم اصلا دانشگاه نرفت. ظاهرا همانطور که فرويد گفته است، بخشهاي مختلف ذهن از طريق کانالهاي ناشناختهاي به هم وصل هستند. وقتي برخي از اشعار خيام را ميخواني، با خودت ميگويي اين زبان يک شاعر نيست. اين زبان يک رياضيدان و فيلسوف نابغه است. چخوف پزشک بود و خودش هم گفت که اين حرفه در کار نوشتن بسيار به او کمک کرد. بارها سعي کردم به افراد بگويم بند اول داستان «دي گراسو» ايزاک بابل يک شاهکار است. هيچکس باور نميکرد. ميگفتند خب اين صرفا بند اول يک داستان است، شاهکاري ندارد. براي همين رو به تحليل آوردم. مثل کسي که ميکروتنهاي آواز بنان را روي کاغذ ميآورد. براي سيستمهاي هوشمند، مثل مغز انسان، بايد از يک چنين زباني استفاده کنيم تا ذهن پي به نبوغ ببرد. البته نوابغ اينطور نيستند. يک پنجه به تار بخورد، آنها ميفهمند که کيفيت کار هنرمند چيست. مولوي ميگويد: «خوش کمانچه ميکشد کان تير او/ در دل عشاق دارد اضطراب».
منبع: ماهنامه «سرآمد»